مهتاب گردان

یا حق
اگر می دانستیم بودنمان با هم چقدر محدود است، محبتمان بهم نامحدود میشد.
حضرت علی (ع)
.
از نو خواهم ساخت...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعری برای ما» ثبت شده است

چقدر دلم میخواهد حیاط را جارو کنم

چقدر دلم می خواهد شیشه ها را پاک کنم

 چقدر دلم می خواهد لباس ها را با دست بشویم

چنگ بزنم

 انگشتانم درد بگیرند

چقدر دلم می خواهد انگشتانم درد بگیرند

 

چقدر دلم می خواهد فروغ بخوانم

 فیلم ببینم

 روشنفکر باشم

 چقدر دلم می خواهد

همه خانه های شیک داشته باشند

 همه بستنی بخورند

و یک نفر بزند بستنی میلانو را خراب کند

 و آیس پک فروشی را خراب کند

 و شیشلیک شاندیز را خراب کند


چقدر دلم میخواهد سانتی مانتال نباشم

دلم میخواهد لباس نداشته باشم تا به کسی بدهم

پول نداشته باشم به گدا بدهم

 

چقدر دلم میخواهد هیچی نفهمم

آنقدر نفهمم که با یک قاچ هندوانه حال کنم

و با بوی قورمه سبزی کله ام گرم شود

 

چقدر دلم می خواهد

از این همه شهر بگذرم

 از این همه شهر که مثل هم ردیف شده اند

و میدانی در همه خانه ها

یک مرد با پیژامه نشسته

و تلویزیونش را می بیند

آن یکی دندان هم خلال می کند

و دیگری برای آنکه متفاوت باشد

شلوارک می پوشد

و نخ دندان می جود

 

چقدر دلم می خواهد از این شهر بگذرم

که در همه خانه هایش یک زن دارد

آشپزخانه را تمیز می کند

دنبال شربت دل درد بچه است

 و سعی می کند بین فیلم و اخبار

و نخ دندان جای پیدا کند

 

چقدر دلم میخواهد از این همه شهر بگذرم

که در همه سوراخ سنبه هایش گناه پیدا میشود

و همه چیز را با پسوند بی باید نوشت

بی حوصله، بی کار، بی وجدان!

۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۲
محدثه ..