مهتاب گردان

یا حق
اگر می دانستیم بودنمان با هم چقدر محدود است، محبتمان بهم نامحدود میشد.
حضرت علی (ع)
.
از نو خواهم ساخت...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هم آغوشی با تنهایی» ثبت شده است

تنهایی جسم ندارد. وجود خارجی ندارد. با تو حرف نمیزند اما روحش را در تک تک لحظه های زندگی میشود احساس کرد. تنهایی، میتواند خیلی راحت بیاید و بنشیند توی لیوان آبی که میخوری و تو آن را قلپ قلپ سر بکشی یا بیاید تو سطرهای کتابی که میخوانی، دیالوگ های فیلمی که می بینی، توی یک مهمانی شلوغ یا حتی توی دستان معشوقت که در دست میگیری! خیلی نزدیک تر از آن است که بتوان آن را فهمید. آن را حس کرد. از شدت نزدیکی است که گاهی حضورش را حس نمی کنیم اما نیمه شب ها، امان از نیمه شب ها، امان از آن هنگام که حتی جیرجیرک هم خاموش میشود. در آن هنگامه تنهایی با آغوش باز می آید، برایت آواز میخواند، تو را در آغوش می کشد و تمام وجودت را پر میکند.

تنهایی در آغوشم کشیده. دلم می خواهد دست هایش را از دور کمرم باز کنم و خودم را به شلوغ ترین جمع ممکن پرتاب کنم اما لب های غنچه شده تنهایی که آماده است تا شیره اش را در جانم بریزد مانعم می شود. صبر میکنم. لب هایم را به لب هایش می چسبانم و شیره جان تنهایی را می مکم. تنهایی در تمام رگ هایم جاری می شود. تنهایی در دست هایم مور مور میکند. تنهایی ذهنم را آنِ خود می کند و الان فقط میتوانم پشت سر هم بنویسم: تنهایی، تنهایم، تنها....

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۱:۰۷
محدثه ..