مهتاب گردان

یا حق
اگر می دانستیم بودنمان با هم چقدر محدود است، محبتمان بهم نامحدود میشد.
حضرت علی (ع)
.
از نو خواهم ساخت...

یه دوستی دارم اسم وبلاگشو گذاشته "پیدای پنهان". 

یه دوستی دارم هر وقت نیاز دارم، هست. وقت گریه برام شانه می شه. وقت خنده باهام همراه میشه. تو خوشیام اولین تبریکا از اونه. وقت ناراحتی، اولین تسلیت. 

وقتی کاری داشته باشم، دریغ نمی کنه. از خواهر نداشته بهم نزدیک تره. دوستی که هر وقت صفحه ی وبلاگمو باز می کنم با خودم فکر میکنم شاید تنها کسی باشه که اینقدر دقیق متنامو می خونه. باهام همدلی می کنه. منو آروم میکنه. 

دوستی دارم که چندین ساله با همیم. نه برای هم تکراری می شیم، نه آزار دهنده. نه تخم حسد بین ما هست، نه بذر کینه. با هم صافیم و صمیمی. از موفقیت هم خوشحال میشیم، از شکست هم بدحال. 

یه دوستی دارم که خیلی دوست دارم برای دوستی مون اسپند دود کنم. 

که خیلی دوست دارم تمام گلای دنیا رو بهش هدیه بدم. 

که خیلی دوست دارم گل لبخند روی لباش بکارم...

۲۸ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۲
محدثه ..

یک زمانی عضو، وابسته و سرپرست سایتی شدم که کتاب نقد می کرد. آنقدر به آن وابسته بودم که سعی می کردم یک تنه سایت را رشد بدهم. در آن نقدهای خوب بنویسم و آنقدر بخوانم که مخاطب بفهمد سرپرست انجمن کتاب خوان است. یادش بخیر! 


روند نابودی سایت ذره ذره بود. عدم اتحاد بین سرپرست ها، درگیری بین مدیران و از آن بدتر، جنگ قدرت برای یک سایت. من درگیر جنگ نمی شدم و حتی سعی می کردم آن را نبینم. سعی می کردم این مشکلات را نادیده بگیرم و برای سرپا نگه داشتن سایت بجنگم. از جان مایه گذاشتم. از روح و اعصابم هزینه کردم. آخرش هم وقتی جنگ بین مدیران عاصیم کرد، به مدیرکل انجمن زنگ زدم. گفت: این فقط یه سایته!


این تنها جمله ای بود که شنیدم. بعد از آن انگار گوش هایم نمی شنید. این فقط یه سایته؟ فقط یه سایت؟ چیزی که روزها و روزها برایش تلاش کردم در نظر مدیرش چقدر بی ارزش بود. با چه لحن سخیفی درباره آن حرف می زد. پس من چرا در این حد خودم را در مشکلاتش غرق کرده بودم. همان روز سایت را ترک کردم. گروه و کانال های وابسته را هم. بعد دو هفته که به سایت سر زدم. کاملا نابود شده بود. دیگر حتی به روز هم نمی شد و هیچ کس در آن فعالیت نمی کرد. 


این تلاش خام نوجوانیم اگرچه سخت و تلخ بود ولی به من چیزهای زیادی آموخت. به من یاد داد وقتی سیستمی دارد نابود می شود، وقتی سیستمی از سر گندیده شده، وقتی یک سایت، یک سیستم دارد ذره ذره نابود می شود، این کرم خوردگی ها را ببین. ترک ها را بشناس و خودت را برای نابودی آن آماده کن. همین است که حالا وقتی مجله مورد علاقه ام دارد ذره ذره آب می شود، وقتی می بینم که دیگر سردبیران سابق حاضر نیستند برایش بنویسند. روند استهلاکش را می بینم.


من این بار دست و پا نزدم. وقتی مجله ام دارد نابود می شود، به سیر همیشگی نوشتنم ادامه دادم. حتی من هم مثل سایرین توجه و قلمم را کم کردم و حتی تر یک جایگزین برای آینده ی بدون مجله ام در نظر گرفتم. آدم اگر برای چیزی دست و پا بزند، در آن غرق می شود. هرچیزی خود و مدیرانش کشتی است و دیگران مسافر. هیچ مسافری نمی تواند خلاف خواست مدیر، کشتی را نجات دهد. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۰۵:۴۰
محدثه ..

فکر می کنم هر کس برای تنهایی اش کنجی دارد. یکی شاید روی بالش گریه کند. یکی توی کاغذ. یکی هم مثل من شاید کیبورد را بگذارد روی پایش و تند و تند تایپ کند. الان که این را می نویسم تنهایی کنارم نشسته است. من به جای نه ماه، نوزده سال تنهایی را توی شکمم نگه داشتم. تنهایی از آب و غذای جان من خورد و رشد کرد. شد یکی شبیه خودم. شد خودم. حالا مدتی است تنهایی به دنیا آمده. دست به دست من در کوچه پس کوچه ها، در خانه ها، در مهمانی و حتی در خلوت های دو نفره عاشقانه ام کنارم می نشیند و وقتی می خواهم خیلی احساس خوش بختی کنم. وقتی می خواهم به کسی وابسته شوم. وقتی می خواهم صمیمیت را مزه مزه کنم، یک هو داد میزند:

- هی رفیق! من هنوز اینجام.

بعد یک دفعه از چاله ی وابستگی، صمیمیت و دوستی می پرم بالا و راهم را روی جاده صاف، تک و تنها، ادامه می دهم. 

۲۶ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۶
محدثه ..

نمیدانم چرا درک دنیای زنانه ام در دنیای مردانه تو اینقدر سخت است! میدانی زندگی من چند مرحله دارد و دیدگاهم نسبت به مردها. 

قبل تو، تمام مردهای دنیا خاکستری بودند. سیاه بودند. قبل از تو مردهای دنیا کوچک بودند. زنان را مسخره می کردند. توی مهمانی های خانوادگی به شوخی از زن دوم می گفتند و آتش خشم و حرص و حسادت را در چشم حساس زنشان نمی دیدند. 

تا تو آمدی. تو آمدی و انگار کن رنگ سبز، رنگ آبی پاشید روی مردهای دنیا! انگار کن رو سفید شوند. انگار گردن فراز کنند و بگویند: بیا! این هم سهم تو از مردهای دنیا! می بینی می توانیم چقدر لطیف باشیم؟ میبینی ما چقدر عاشق تر از شما زن هاییم؟ می بینی چقدر برای به دست آوردن دل شما زن ها، خودمان را به آب و آتش می زنیم؟ 

و دنیای الان من مرحله جدیدی نسبت به مردهاست. مردهایی که ما را دوست دارند. عاشق ما زن هایند ولی درک دنیای زنانه مان برایشان سخت است. این را قبل از این فهمیده بودم. وقتی برای هرکاری از من دلیل میخواستی و منطق می پرسیدی. درس زن منطق نیست. احساس است. من اگر پولی که یک سال جمع کرده ام را یک دفعه برای خرید یک لباس می دهم، پشتش منطق نیست. پشتش احساسی است که داشتن آن بلیز را به این همه پول ترجیح میدهد. من اگر یک دفعه تصمیم به خواندن فلان رشته می گیرم، حتما دلیلم منطقی نیست. لابد آن را دوست دارم. فقط همین. دوستش دارم. بدون منطق. بدون دلیل. اصلا مگر دوست داشتن خودِ تو همینطور نبود؟ اگر دنبال دلیل بودم. اگر منطق می خواستم که این همه راه، این همه کیلومتر نمی آمدم همراهت. این همه راه دور نمیشدم از خانواده ام. اصلا مگر مادری چیزی جز احساس است؟ چطور از ما زن ها انتظار دارید مادر شویم وقتی دنبال دلیل می گردید؟ برای مادری هزار و یک دلیل وجود دارد که نیاوریم بچه را و فقط یک دلیل پشت حاملگی، پشت زایمان، پشت این همه پرستاری کودک نهفته است و آن یک دلیل، احساس است. دوست داشتن است. عشق است. 

نمی شود برای زن برنامه تعریف کرد که مادری و زن بودنت احساسی باشد ولی وقتی پول خرج میکنی، وقتی جشن می گیری، وقتی مهمانی می روی، وقتی می خندی، وقتی نامحرم می بینی، یک دفعه منطقی شو. جدی باش. 

زن را باید با تمام سیستم احساسی اش دوست داشت. با همین آرایش های گاه و بی گاهش. با همین ولخرجی های یهویی، با همین خنده های از ته دل، با همین مادری! زن را باید همانطور که هست دوست داشت. همانطور که واقعا هست. بی منطق، بی دلیل!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۵
محدثه ..
همه ما موقع دعوای پدر و مادرهایمان این جملات را شنیده ایم:
پدر: بیا بچه تو جمع کن!
مادر: بچه من؟ این بچه خودته!
پدر: ولی من که خونه نبودم! تو تربیتش کردی! 


این بچه ها رو دیدین هرکی هرطور دلش میخواد باهاشون رفتار میکنه؟ بخواد میزنه تو سرشون، بخواد فحش شون میده؟ 
(دیده بودم، گفت) اینها برای این است که پدر خانواده، جایگاه مادر را محکم نکرده. مادر را بزرگ نکرده. به همه ثابت نکرده که زن من، صاحب اختیار فرزندم است و باید به توصیه هایش درباره بچه ام گوش دهید. باید به او احترام بگذارید که احترام به او، احترام به من است. 

از دیروز دارم فکر می کنم چرا مسئله به این مهمی، اینقدر کم در تلویزیون، رادیو و کتاب ها مطرح می شود. خب! من اگر اینجا این مسئله را نمی شنیدم، نمی فهمیدم، هیچ وقت آنقدر همت نمی کردم که جایگاه همسرم را در خانواده ام ثابت کنم و شاید درباره او هم همینطور باشد. 

گاهی فکر میکنم تربیت بچه، بیشتر به مادر برمیگردد یا پدر؟ بارها این را از خودم پرسیده ام و هربار حس کردم که جوابی ته ذهنم می گوید: پدر، پدر، پدر!
پدر بچه خیلی مهم است. اقتدارش خیلی مهم است. محبتش مهمتر. من فکر می کنم اگر بچه ای پدرش قوی باشد. پدرش به مادرش برسد. او را بزرگ کند، آن وقت بچه اش را درست تربیت کرده. چرا؟

شما ازدواج را یک چرخه بگیرید که محبت از خدا به کل این جمع جاری میشود. بعد از آنجایی که خدا مرد را فرمانده خانواده اعلام کرده (آیه 34 سوره نساء)، پس این محبت الهی باید از سمت مرد به سوی خانواده هدیه شود. پس مرد به زن محبت می کند، زن می شکفد، بزرگ میشود. رشد می کند و این محبت را به فرزند می رساند. 

پس تربیت فقط نتیجه تلاش مادر نیست. از آن مهمتر، نقش پدر است. نقش پدر برای تثبیت جایگاه زنش در اجتماع، در خانواده، در میان دوست و آشنا. نقش پدر برای رساندن محبت به مادر. برای آبیاری نهال مادر. تربیت، آری! تربیت بستگی زیادی به نقش پدر دارد. 
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۵
محدثه ..