لغزنده
هیچچیز آسان بدست نمیآید. همهی موفقیتهای دنیا مثل یک ماهی میمانند که هر لحظه ممکن است سر بخورند.
هیچ عاشقی فکر نمیکرده در کمتر از چند لحظه از چشم معشوقش بیفتد. هیچ روزنامه نگاری فکر نمیکرده بخاطر یک کلمه توسط سردبیرش بازخواست شود. هیچ مهندسی فکر نمیکرده بخاطر یک فرمولِ اشتباه ساختمانش فروبریزد. هیچ داوطلب کنکوری فکر نمیکرده بخاطر یک تستِ اشتباه، یک شهر جابجا شود. نه! هیچ کدامِ ما به این چیز ها فکر نمیکنیم. اما وقتی میرویم توی دلِ کار. وقتی دست هایمان را میشوییم و آماده میشویم تا موفقیتِ سرو شده را نوش جان کنیم، موفقیت شروع میکند به لغزیدن. او هیچ وقت ماهی مردهای نبوده. او میلرزد. میغلتد و میخواهد از داخل ظرفمان بپرد بیرون.
آسان نیست. نگه داشتن یک ماهی لغزنده توی دست هایی که شاید ناتوان هم باشد آسان نیست و همین است که وقتی به چیزی که سالها آرزویش را داشتیم میرسیم، آن را دورتر و دستنیافتنیتر از همیشه میبینیم. چون میدانیم هر لحظه، هر ثانیه ممکن است از لابهلای دستهایمان بلغزد.