استثناء دلنشین
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ
تلویزیون روشن بود. داشت سریال پخش میشد. یک سریال قدیمی شاید مربوط به دههی هفتاد با بازیگرانی که در آن زمان موهایشان سیاهتر و سنشان کمتر و صدایشان رساتر بود. تلویزیون روشن بود و من انتظار داشتم هر آن یکی در پشت صفحهی شیشهای فریاد بکشد، یک نفر کشته شود، زنی بخواهد طلاق بگیرد، چند نفر توی بیمارستان یا پشت در اتاق عمل نشسته باشند یا لااقل یک نفر توی قبرستان باشد. منتظر بودم که حالم از دیدن گریه و ضجه، فریاد و فحاشی، مرگ و مریضی بهم بخورد و کانال را آنقدر عوض کنم تا بفهمم هیچ شبکهای برنامهی خوبی ندارد و تلویزیون را خاموش کنم. اما...
اما بازیگرهای توی فیلم نشستند پشت میز آشپزخانه و شروع کردند به صحبت کردن و دور هم غذا خوردن. پدر که آمد داخل خانه، خوش خبری مرخصی از کارش را داد. بحث سفر بین دو فرزند اوج گرفت که مادرشان گفت: اول این لیست بلند بالای خرید را بیاور. بعد می دانید چه شد؟ کمسابقه بود، آنها خانوادگی زدند زیر خنده! آن هم در تلویزیون ایران! و پدرشان بجای داد و فریاد کردن، شانه بالا انداخت و لیست را از روی آینه برداشت و در حالیکه لبخندی مابین گله و رضایت داشت، به سمت در رفت.
هنوز دارم تعجب میکنم که مگر توی سریالهای ایرانی خانوادهای حق دارد که خوشبخت باشد؟!
۹۴/۱۰/۰۲