دلم تو را میخواهد
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ب.ظ
دلم ملاقات با تو را میخواهد
در یک جای شلوغ، یک جایی که آدم ها از سر و کول هم بالا بروند و مقنعه های سیاه گلوی زن ها را بفشارد
دلم ملاقات با تو را میخواهد
در یک جای شلوغ که مرد ها کمربند هایشان را سفت کرده و کیف پولشان را دو دستی چسبیده اند
دلم هوس دیدنت را کرده
در یک ظهر شلوغ پاییزی، اردیبهشتی یا شاید هم اسفند
در کوچه هایی که صدایِ بوقِ ماشین های عجول و همهمه ی گداهای مثلا معلول، گوش را کر میکند
در یک جای شلوغ که تنها سوال از کودکان، خواهشِ خواندنِ قل هو الله است
در یک کوچه با برج هایی که آسمان را نتوان دید
و النگوی زن ها، در پستوی خاطراتشان دفن باشد
و معشوقه ها، شعرهای شکست عشقی بخوانند!
دلم ملاقات با تو را میخواهد
در کوچه های تنگ، کوچه های شلوغ، کوچه های گرم، کوچه های دودی
میخواهم ببینمت
یک روز تلخ. یک روز غروب. در شلوغ ترین کوچه ی شهر
در عجله ی پاها برای رسیدن به جایی نه چندان دور
میخواهم ببینمت
و آنگاه طولانی ترین بوسه را روی لبانت بکارم
میخواهم به تعجب این مردم ساخته از چوب،
به این دل های آهنی بخندم
میخواهم عشق را بیدار کنم و به کوچه و خیابان و بازار ببرم
میخواهم که کودکان گل لاله را ببینند که از میان لبانمان میشکفد
و زنان یاد روز های نخستین بیفتند
و مردان
و مردان شاید آن هنگام زن هایشان را به نیم نگاهی میهمان کنند
دلم میخواهد گشت ارشاد را ارشاد کنم
تا مردم بوسه را بیشتر از جنگ ببینند...
۹۵/۰۲/۰۶