مهتاب گردان

یا حق
اگر می دانستیم بودنمان با هم چقدر محدود است، محبتمان بهم نامحدود میشد.
حضرت علی (ع)
.
از نو خواهم ساخت...

بشکن بشکنه، نشکن

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ
یکدفعه آن هم در یک روز و شب غیر عادی، یک روزی که گزارشم توی روزنامه رد شد، پس فردایش امتحان معادلات دارم. سوژه برای گزارش بعدی پیدا نکرده ام. نوشتن تمرین های درسم مانده و ... . گفتم که! یک روز و شب عادی نیست برایم و جا نداشت که بنشینم و  چندین ساعت فقط شهرزاد نگاه کنم. با نوشتن این جملات قصدم این نیست که بگویم یک شاهکار دیده ام و میخکوبم کرده بود پای لب تاب. مرا چه به شهرزاد؟!
خواستم بگویم آدم گاهی میزند به سرش و توی روزهای غیرعادی، دلش زندگی عادی میخواهد. میرود دستکش را دستش میکند و ظرف ها را میشوید. بعد از عوض کردن جای دکوراسیونِ وسایلِ اتاقش، بعد از درست کردن و بستنِ موهایش، یک فیلم میگذارد و تنهایی نگاه میکند. اصلا هم دلش نمیخواهد برادرش را صدا کند دو نفری فیلم ببینند. اصلا هم دلش نمیخواهد مادرش هر دو دقیقه در بزند و آب لیمو و پرتقال و غذا بیاورد. اصلا هم دلش نمیخواهد پدرش صدایش کند و بگوید: "پدرسوخته کجایی تو؟! بیا بشین یکم ببینمت!" حتی دلش نمیخواهد تلگرامش را چک کند یا قربان صدقه ی گلدانش برود. 
بعد تنهایی میرود توی اتاقش. در را نمی بندد تا کنجکاوی باعث نشود هر دو دقیقه یکی سرک بکشد. هندزفری را هم میگذارد توی گوشش تا کسی صدایش نزند. آنوقت می نشیند شهرزاد می بیند و فکر میکند زندگی چقدر شبیه سریال هاست. شبیه داستان ها.
 یک روز آبو گفت "همه چیز از تمام شدن، شروع میشود." این روز ها بیشتر و بیشتر حرفش را درک میکنم. باید آدم ورشکست شود، اخراج شود، مشروط شود، معشوقش ترکش کند یا حتی علیل شود. تا یک نقطه ی شروع شود برای داستان زندگی.
می دانید! اگر از کمی بالاتر نگاه کنیم زندگی فقط یک داستان است و من و شما و همه ی آدم ها شخصیت های این داستانیم. شخصیت هایی که تحمل نقش هایمان را نداریم. که وقتی نقطه ی اوج میرسد مثل یک قهرمان برخورد نمی کنیم. بلکه می شکنیم. وقتی شخصیت یک داستانی بشکند، روایت هرچقدر قوی، حادثه هرچقدر فجیع، بازهم نمیتواند ساختار داستان را سرپا نگه دارد. اکثر ما وقتی به نقطه ی اوج زندگیمان میرسیم،  چشم میدوزیم به در، دست دراز میکنیم سمت آسمان، زنگ میزنیم به این و آن و دنبال گره گشا میگردیم.
مشکل از زندگی و سرنوشت ما نیست. مشکل از شخصیت ماست. از مایی که می شکنیم. که طرح داستان خودمان را تاب نمی آوریم. که برای رسیدن به مطلوبمان آنقدر ها قوی نیستیم. که بجای جنگیدن برای پیش بردن خط سیر داستان، میشویم شخصیت های منفعلی که تحمل سرنوشتمان را نداریم. مشکل از ماست مگرنه طرح و حوادث داستان ما حرف ندارد برای قهرمان کردن یا ضد قهرمان شدن ما... کافیست نشکنیم...
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۰
محدثه ..