بچه سر راهی
جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۶ ق.ظ
فکر می کنم هر کس برای تنهایی اش کنجی دارد. یکی شاید روی بالش گریه کند. یکی توی کاغذ. یکی هم مثل من شاید کیبورد را بگذارد روی پایش و تند و تند تایپ کند. الان که این را می نویسم تنهایی کنارم نشسته است. من به جای نه ماه، نوزده سال تنهایی را توی شکمم نگه داشتم. تنهایی از آب و غذای جان من خورد و رشد کرد. شد یکی شبیه خودم. شد خودم. حالا مدتی است تنهایی به دنیا آمده. دست به دست من در کوچه پس کوچه ها، در خانه ها، در مهمانی و حتی در خلوت های دو نفره عاشقانه ام کنارم می نشیند و وقتی می خواهم خیلی احساس خوش بختی کنم. وقتی می خواهم به کسی وابسته شوم. وقتی می خواهم صمیمیت را مزه مزه کنم، یک هو داد میزند:
- هی رفیق! من هنوز اینجام.
بعد یک دفعه از چاله ی وابستگی، صمیمیت و دوستی می پرم بالا و راهم را روی جاده صاف، تک و تنها، ادامه می دهم.
۹۷/۰۵/۲۶