مهتاب گردان

یا حق
اگر می دانستیم بودنمان با هم چقدر محدود است، محبتمان بهم نامحدود میشد.
حضرت علی (ع)
.
از نو خواهم ساخت...

همه‌ی ما درباره‌ی زندگی مولانا و عشق او به شمس و حتی ظن و گمان‌های متفاوت پشت این عشق، حرف‌های بسیاری شنیده و جسته‌گریخته چیزهایی خوانده‌ایم. همه‌ی ما وصف کتاب مثنوی‌معنوی و دیوان شمس مولانا و حکایات خردمندانه‌ی آن را شنیده و شاید شعله‌ی اشتیاقمان برای شنیدن زندگینامه‌ی جلال الدین محمد ‌بلخی و دانستن مفاهیم شعر‌هایش روشن شده باشد. حال نویسنده‌ای پیدا شده که با زبانی کاملا ساده و بیانی شیوا داستان این عشق پر‌شور را بیان کرده و چهل قانون شمس را به زبانی امروزی نوشته است. 

 

زدودن زنگار از روایت تاریخی

داستان از دل زندگی مدرن آغاز میشود. از شخصیت زنی به نام "الا" که خودش را وقف دیگران کرده و در سنین میانسالی که کاملا در گرداب روزمرگی‌های معمول گرفتار شده، به سفارش محل کارش، مشغول ویرایش کتابی میشود که درباره‌ی تصوف و به طور خاص درباره‌ی زندگی مولانا و شمس نوشته شده است. علی‌رغم اینکه علاقه‌ای به خواندن داستانی در رابطه با تاریخ و عرفان ندارد کاملا جذب متن و داستان شده و در نتیجه زندگی‌اش دستخوش تحولی عظیم میشود. تحولی که ...

جریان کتاب از زبان شخصیت‌های متفاوتی از جمله مولانا، زنش، دو پسر و دختر‌خوانده‌اش؛ حتی متعصبین داخل شهر، نگهبانان، میخوارگان، زن بدکاره‌ای به نام گل‌صحرا و خود شمس بیان میشود که هر‌کدام از آن‌ها بخشی از داستان را روایت کرده، آن را پیش می‌برند. نویسنده با گریزی که در خلال داستان به زندگی مدرن و امروزی "الا" میزند، قصد دارد جهان‌شمولی موضوع مورد بررسی را نشان دهد. الا میتواند نشان‌دهنده‌ی شخصیت درونی هر‌کدام از ما باشد. مایی که دچار روزمرگی شده، هرچیزی حتی عشق را فراموش کرده‌ایم. این داستان از دل تاریخ بلند شده تا غبار و زنگار را از زندگی انسان امروزی پاک کرده و او را چون آینه‌ای بار دیگر با عشق رو‌به‌رو کند.

 

استقبال از مولانا در ترکیه

این کتاب نوشته‌ی نویسنده‌ی ترکی به نام الیف شفق است که در فرانسه متولد شده و رمان‌های متعددی به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و استانبولی دارد که تعدادی از آن‌ها جوایزی هم کسب کرده است.

الیف به علت علاقه‌ی وافرش به مولانا به تصوف روی آورد و کتاب "طریقت عشق" را به شیوه مثنوی، عرفانی و معرفتی نوشت. این کتاب یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ ترکیه محسوب میشود که بیش از پانصد بار تجدید چاپ شده است. در ایران این کتاب به تازگی توسط اکرم غفاروند ترجمه و انتشارات فکر‌آذین آن را به چاپ رسانده است. حال باید دید این کتاب که درباره‌ی شخصیت شاعر و عارف بزرگ ایرانی است چقدر در کشورمان مورد استقبال قرار گرفته و خوانده می‌شود.

 

سطری از طریقت عشق...

با آنکه به درویش شیر بز، انجیر عسلی و خرما تعارف کردیم، همه را با نزاکت رد کرد. نامش را پرسیدم. گفت که نامش شمس الدین تبریزی است و در بر و بحر، خدا را می جوید. از او پرسیدم: "آیا آنچه را که می‌جستی، یافتی؟!" درویش با اطمینان زیادی سر تکان داد. آتشی شرر‌بار از چشمان سیاهش گذشت:"یافتم، او همیشه با من بود."

مشخصات کتاب

عنوان: طریقت عشق

نویسنده:الیف شفق

ترجمه: اکرم غفاروند

ناشر: فکر آذین

تعداد صفحه: 392

قیمت: 26000 تومان

۱۰ نظر ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۸
محدثه ..
تلویزیون روشن بود. داشت سریال پخش میشد. یک سریال قدیمی شاید مربوط به دهه‌ی هفتاد با بازیگرانی که در آن زمان موهایشان سیاه‌تر و سنشان کم‌تر و صدایشان رساتر بود. تلویزیون روشن بود و من انتظار داشتم هر آن یکی در پشت صفحه‌ی شیشه‌ای فریاد بکشد، یک نفر کشته شود، زنی بخواهد طلاق بگیرد، چند نفر توی بیمارستان یا پشت در اتاق عمل نشسته باشند یا لااقل یک نفر توی قبرستان باشد. منتظر بودم که حالم از دیدن گریه و ضجه، فریاد و فحاشی، مرگ و مریضی بهم بخورد و کانال را آنقدر عوض کنم تا بفهمم هیچ شبکه‌ای برنامه‌ی خوبی ندارد و تلویزیون را خاموش کنم. اما...
اما بازیگرهای توی فیلم نشستند پشت میز آشپزخانه و شروع کردند به صحبت کردن و دور هم غذا خوردن. پدر که آمد داخل خانه، خوش خبری مرخصی از کارش را داد. بحث سفر بین دو فرزند اوج گرفت که مادرشان گفت: اول این لیست بلند بالای خرید را بیاور. بعد می دانید چه شد؟ کم‌سابقه بود، آنها خانوادگی زدند زیر خنده! آن هم در تلویزیون ایران! و پدرشان بجای داد و فریاد کردن، شانه بالا انداخت و لیست را از روی آینه برداشت و در حالیکه لبخندی مابین گله و رضایت داشت، به سمت در رفت.
هنوز دارم تعجب می‌کنم که مگر توی سریال‌های ایرانی خانواده‌ای حق دارد که خوش‌بخت باشد؟!
۴ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۳
محدثه ..
یکدفعه آن هم در یک روز و شب غیر عادی، یک روزی که گزارشم توی روزنامه رد شد، پس فردایش امتحان معادلات دارم. سوژه برای گزارش بعدی پیدا نکرده ام. نوشتن تمرین های درسم مانده و ... . گفتم که! یک روز و شب عادی نیست برایم و جا نداشت که بنشینم و  چندین ساعت فقط شهرزاد نگاه کنم. با نوشتن این جملات قصدم این نیست که بگویم یک شاهکار دیده ام و میخکوبم کرده بود پای لب تاب. مرا چه به شهرزاد؟!
خواستم بگویم آدم گاهی میزند به سرش و توی روزهای غیرعادی، دلش زندگی عادی میخواهد. میرود دستکش را دستش میکند و ظرف ها را میشوید. بعد از عوض کردن جای دکوراسیونِ وسایلِ اتاقش، بعد از درست کردن و بستنِ موهایش، یک فیلم میگذارد و تنهایی نگاه میکند. اصلا هم دلش نمیخواهد برادرش را صدا کند دو نفری فیلم ببینند. اصلا هم دلش نمیخواهد مادرش هر دو دقیقه در بزند و آب لیمو و پرتقال و غذا بیاورد. اصلا هم دلش نمیخواهد پدرش صدایش کند و بگوید: "پدرسوخته کجایی تو؟! بیا بشین یکم ببینمت!" حتی دلش نمیخواهد تلگرامش را چک کند یا قربان صدقه ی گلدانش برود. 
بعد تنهایی میرود توی اتاقش. در را نمی بندد تا کنجکاوی باعث نشود هر دو دقیقه یکی سرک بکشد. هندزفری را هم میگذارد توی گوشش تا کسی صدایش نزند. آنوقت می نشیند شهرزاد می بیند و فکر میکند زندگی چقدر شبیه سریال هاست. شبیه داستان ها.
 یک روز آبو گفت "همه چیز از تمام شدن، شروع میشود." این روز ها بیشتر و بیشتر حرفش را درک میکنم. باید آدم ورشکست شود، اخراج شود، مشروط شود، معشوقش ترکش کند یا حتی علیل شود. تا یک نقطه ی شروع شود برای داستان زندگی.
می دانید! اگر از کمی بالاتر نگاه کنیم زندگی فقط یک داستان است و من و شما و همه ی آدم ها شخصیت های این داستانیم. شخصیت هایی که تحمل نقش هایمان را نداریم. که وقتی نقطه ی اوج میرسد مثل یک قهرمان برخورد نمی کنیم. بلکه می شکنیم. وقتی شخصیت یک داستانی بشکند، روایت هرچقدر قوی، حادثه هرچقدر فجیع، بازهم نمیتواند ساختار داستان را سرپا نگه دارد. اکثر ما وقتی به نقطه ی اوج زندگیمان میرسیم،  چشم میدوزیم به در، دست دراز میکنیم سمت آسمان، زنگ میزنیم به این و آن و دنبال گره گشا میگردیم.
مشکل از زندگی و سرنوشت ما نیست. مشکل از شخصیت ماست. از مایی که می شکنیم. که طرح داستان خودمان را تاب نمی آوریم. که برای رسیدن به مطلوبمان آنقدر ها قوی نیستیم. که بجای جنگیدن برای پیش بردن خط سیر داستان، میشویم شخصیت های منفعلی که تحمل سرنوشتمان را نداریم. مشکل از ماست مگرنه طرح و حوادث داستان ما حرف ندارد برای قهرمان کردن یا ضد قهرمان شدن ما... کافیست نشکنیم...
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
محدثه ..

چقدر دلم می خواهد راه بروم

توی باغ ، روی بام ، پای کوه ، روی جو ، پشت سایه ای

چقدر دلم می خواهد چیزی بخورم

یک تکه گوشت ، چند رشته سوپ ، حتی قاشقی پلو . از مسیر دستی

چقدر دلم می خواهد بخندم

به آسمان ، به ریسمان ، به درز دیوار ، دماغ ... ، فرقی نمی کند ، پیش کسی

چقدر دلم می خواهد بنشینم

روی صندلی ، فرش ، پله یا میز ، زین چرخی ، ژرفای قلبی 

چقدر دلم می خواهد بدوم

روی آب ، جدول خیابان ، توی دشت ، بازارهای شلوغ ، در قعر ذهنی

چقدر دلم می خواهد بخوابم

روی بالش ، زیر پتو ، نیمکتهای چوبی کلاسی متروک ، کنار کسی

چقدر دلم می خواهد ببندم

بند کفش ، دروازه شهر ، دهان کسی ، زیپی دکمه ای ، آبشار سیاهی به دست خویش  

چقدر دلم می خواهد بکشم

قلمی روی کاغذ ، طفلی سوی حمام ، کاردی روی رگ ، دادی ، آهی ، دستی بروی تنی

چقدر دلم می خواهد ...

۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۵
محدثه ..
باید ساعت‌ها پشت میز نشسته باشی و کتاب‌های تست قطور و سنگین را سیاه کرده باشی.‌باید ساعت‌ها مشاور گرفته باشی و آزمون داده باشی.‌باید پس از قبولی توی دانشگاه، رشته‌ات را از علاقه‌ات، آرزویت، توانمندیت دور دیده باشی. باید کلاس‌های دو ساعته‌ی دانشگاه، دو سال برایت بگذرد تا یک لحظه حاضر شوی تمام پیامد‌های تغییر رشته و انصراف را برای رفتن سوی علاقه‌ات به جان بخری.
یافتن کسانی که به رشته‌ی دانشگاهشان بی‌علاقه باشند زیاد سخت نیست. کافیست کمی دور‌ و برمان را نگاه کنیم اما کم بودنِ کسانی که برای رفتن سمت علاقه‌شان تغییر رشته یا انصراف میدهند برایم عجیب است.

برای یادگیری طراحی مهندس شدم

هدی را گوشه‌ی دانشکده پیدا میکنم. نشسته پشت یکی از میز‌های بزرگ آتلیه. روی میز چند برگه‌ی سفید پخش شده، سرش را خم کرده و مشغول کشیدن یک پری‌دریایی است. میپرسم دارد انصراف میدهد؟ میخندد: فقط مونده خواجه حافظ شیرازی بفهمه. سر صحبت را که باز میکنم، میگوید: از اول هم آمده مهندسی شهرسازی تا طراحی یاد بگیرد!
دوست دارد یک کمیک‌آرتیست شود. یعنی داستان‌های مصور بکشد ولی چون رشته‌ی تخصصی برای آن نیست ترجیح داده پرسپکتیو را از این رشته یاد بگیرد. به محضی که اصول طراحی ساختمان را در ترم دو یاد گرفته قصد انصراف داشته اما خانواده‌اش مخالفت کردند. آنها معتقدند برای ازدواج موفق و داشتن شان اجتماعی گرفتن مدرک لیسانس و مهندسی لازم است. میگوید: ولی من حتی نمیتوانم درس های این رشته که به آن بی علاقه ام را پاس کنم. بعد هم با خنده اضافه میکند: مشکل من از‌دست‌دادن این رشته نیست. مشکل من اینه که چرا همون ترم دو انصراف ندادم!


شیرینی‌پزی با چاشنی تغییر رشته

هدی اصرار دارد که با نجمه هم صحبت کنم. میگوید شاگرد اول دانشکده است. یک دانشجوی متالوژی ناموفق در گذشته و دانشجوی شهرسازی موفق امروز. از دبیرستان میدانسته شهرسازی دوست دارد و کار آن را برای یک خانم مناسب میداند اما تب مهندس شدن، آنهم مهندسی روزانه ی دانشگاه فردوسی بر علاقه‌اش غلبه کرده.
نجمه را که صدا میکنم اول از همه شروع میکند قوانین تغییر رشته را گفتن! این که هر دانشجو در هر مقطع فقط یک‌بار می تواند تغییر رشته دهد. نباید میانگین کل واحد های گذرانده کمتر از 12 باشد. نمره ی آزمون ورودی متقاضی باید از نمره ی آزمون آخرین فرد پذیرفته شده کمتر نباشد و این که متقاضی باید 6 هفته قبل از شروع نیمسال تحصیلی مدارک لازم را همراه درخواستش به آموزش واحد دانشگاهی تسلیم کند. میگوید اگر کسی که تغییر رشته داد پیش از شروع نیم سال تحصیلی ثبت نام نکند انصراف تلقی میشود. با خنده میگوید: برای من داشت این مصیبت پیش می‌آمد.

از نجمه میپرسم نظرش نسبت به انصراف هدی چیست؟ فکری میکند و میگوید: من خودم اگر با این شناخت امروز برگردم به چندین سال قبل مطمئنا یک شیرینی‌پز می شوم. چندلحظه مکث کرده، میگوید: مگر آدم چند بار زندگی میکنه؟ جامعه که فقط دکتر، مهندس نمیخواد. اگه آدم دنبال علاقه ش بره حتما موفق میشه یا لااقل از خودش رضایت داره. میگوید من اگر ترم هفت متالوژی هم بودم باز هم به خاطر علاقه‌ام به شهرسازی تغییر رشته میدادم. موقع خداحافظی با خنده میگوید که یک روز شیرینی پزی افتتاح میکند.


رفتن، شهامت میخواهد

علی فارغ التحصیل منابع طبیعی است. با تلاش فراوان ادبیات نمایشی دانشگاه تهران برای ارشد قبول شده. میگوید که عواملی مثل آشنا شدن با یک استاد واقعی، باعث پیدا کردن دوباره علاقه‌ها و کشف استعداد‌هایش و کنار زدن خاک‌هایی شده که روی آنها را پوشانده بود. وقتی درباره ی انصراف می پرسم میگوید این را کسی نمیتواند برای دیگری تجویز کند. میگوید دنبال علاقه رفتن توی این روزگار حرف مسخره ای شده. شغل و آینده نمی‌گذارد به آن فکر کنیم. خانواده مانع میشود.جامعه فشار می‌آورد. شهامت و جسارت زیادی میخواهد. و ایمان به توانایی‌های خودت و اینکه مطمئن باشی ک با جلو رفتن در مسیر علاقه‌هات در‌ها یکی‌یکی باز میشود و این به جز با تجربه و پرداخت بهای آن با همه چیزت قابل ثابت شدن نیست. میپرسم چقدر به بازار کار توی رشته ی جدیدت مطمئنی؟ میگوید: جلو رفتن تو مسیر علاقه کار رو پیدا میکنه. معتقده یک درصد استعداد و 99 درصد تلاش تلاش و تلاش هست که تاثیر گذار است و هیچ روزی از این تلاش نباید دست برداشت. تلاشی که از علاقه می‌آید. تعریف جالبی هم برای علاقه دارد. میگوید: علاقه اون چیزیه ک هیچ روز ادم بدون اون نگذره. مثلا اگه شما یه ورزشی علاقه دارید و یک روز تو هفته حس کردید حالشو ندارید و غیبت کردید برای همیشه اونو کنار بذارید و دیگه ادعا نکنید ک اون علاقه اول زندگی شماست. و اضافه میکند که باید با این اطمینان تغییر رشته داد.


ما همه متهمیم!

سعید ترم یک از پزشکی انصراف داده. دانشجوی هاشمی نژادی که از قبولی های مدرسه اش در پزشکی بوده و آمده دنبال علاقه اش: اقتصاد. از همان دبیرستان میدانسته که عاشق نوشتن متن و تحلیل است اما بخاطر فضای مدرسه و خواست خانواده، رشته تجربی را انتخاب میکند. باوجود علاقه ی شدید در رشته ی ارتباطات دانشگاه مورد علاقه اش قبول نمیشود اما بدلیل رتبه ی خوب پزشکی می آورد رشته ای که در کمتر از یک ماه میفهمد به درد او نمیخورد.  وقتی از او میپرسم به نظرش چه کسی در این انتخاب رشته ی اشتباه مقصر است. مکثی کرده میگوید:

مقصر اصلی همه ما هستیم. دوران قبل دانشگاه باید افراد را راهنمایی کند، یعنی من به عنوان دانش آموز تمام مشاغلی که در کشورم وجود دارد را امتحان کنم و در  هرکدام که لذت بردم، ادامه مسیر بدهم. من زمانی که در مهد کودک آموزش می بینم یا باید دکتر بشوم یا مهندس! اصلا فکر دیگری ندارم.

پسر های ما آمال کودکیشون در خلبانی و پلیسی خلاصه میشود! اما واقعا چقدر کمک کردیم که آرزوی آنها به واقعیت بدل شود، سال هاست که نیروی انتظامی ما نیازمند نیروی پر انگیزه، خلاق و پویاست! همین آرزوی کودکی اگر مسیر داده می شد هیچ وقت این مشکل وجود نداشت.

دوم خانواده هایی هستند که در این مسیر با فرهنگ ضعیف دولتی برای دکتر یا مهندس شدن بچه همراه میشوند!

مقصر سوم هم خود بچه ها هستند. خود ما. نسل ما سال هاست که مطالبه و مطالبه گری را از دست داده و دیگر برای به دست آوردن حقوق ساده شهروندی اجتماعی نمی جنگد، کسی تلاشی برای به دست اوردن حق خودش نمی کند و این ها تقصیر ماست.

مقصر چهارم هم اندیشمندان هستند، کسانی که تنها به فکر ارائه مشکلات و مسائل هستند! همه‌ی ما خیلی خوب مشکلات را یکی‌یکی بیان میکنیم، اما دریغ از یک راه حل! این وظیفه بر عهده تحلیلگران و علمای قوم ماست که خط دهی های لازم فکری را برای نظام بندی و آموزش انجام دهند.


چه کنم؟ چه کار کنم؟

علی و سعید، هدی و نجمه و چندین نفر دیگر که از آنها سوال پرسیدم نمونه های کوچکی از جامعه ی بزرگ کسانی هستند که چنین مشکلی گریبانشان را گرفته و تعداد زیادی از آنها در پشت میز‌‌ها و سرکلاس هایی که علاقه ندارند وقت می‌گذارند.
از محسن حسن زاده روان شناس و مشاور خانواده و همچنین مشاور دانشگاه فردوسی درباره‌ی برخورد درست با این مشکل پرسیدم. این کارشناس معتقدند اگر انسان بخواهد همزمان چند رشته را با هم پیش ببرد مانع شکوفایی استعداد های فرد شده و در هیچ کدام از آنها به موفقیت نمیرسد ضمن این که اضطراب و بی قراری در این افراد موج میزند و احتمال بیماری های قلبی هم در آنها بالا میرود. میگوید باید تست های رغبت سنجی را در دبیرستان پر کرد و براساس آنها انتخاب رشته صورت بگیرد. آنوقت هرکس در جهت علاقه ی خودش تحصیلات آکادمیک بدست می‌آورد. اگر کسی به نقاشی علاقه دارد و اولویت اول زندگی اوست بهتر است دنبال تحصیل در رشته ی نقاشی ولو در فنی حرفه ای باشد. برای اینکه افراد در انتخاب رشته اشتباه نکنند هم باید بازدید های مکرر از دانشکده ها و صحبت های زیاد با دانشجویان صورت بگیرد و چه بهتر که دانش آموز های دبیرستان از نزدیک وارد فضاهای تخصصی و دانشکده های مختلف بشوند تا بتوانند علاقه ی خودشان را پیدا کنند و در جهت آن قدم بردارند. 

۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۱
محدثه ..