مهتاب گردان

یا حق
اگر می دانستیم بودنمان با هم چقدر محدود است، محبتمان بهم نامحدود میشد.
حضرت علی (ع)
.
از نو خواهم ساخت...

خوش حال میشم تو سایت نظر بدین. :)

کتابخونه ها بازیگوش

۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۰
محدثه ..

من مامانم رو دوست دارم. مامانم من رو دوست داره ولی فقط کافیه بیش تر از 5 ثانیه کنار هم باشیم تا بحثی صورت بگیره!

۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۱
محدثه ..

مامان دارد تلویزیون نگاه می کند و صدای شخصیت ها داستان می آید:

(صدای آیفون): بله؟

-سلام. نرگس! من باید ببینمت باید باهات حرف بزنم. باید منو ببخشی.

-چرا؟ بین من و تو چیزی وجود نداره!

-درباره آقای نظریه! من بخاطر علاقه پوچ و واهی دروغ گفتم، بهت تهمت زدم، بهت نارو زدم!

(نفس عمیق): اشکالی نداره!!

جالبه! چون این شخصیت فرزند یک شهید و چادری است. میدانید چه چیزی جالب است؟ اینکه سعی میکنیم نشان دهیم هر کس مذهبی است یا لااقل نشانی یک آدم مذهبی را دارد پس شبیه فرشته است و گناه نمی کند و این ها! 

در این که دیالوگ سریال فوق العاده آبکی است شک ندارم منتها نمی دانم چرا مدام این دیالوگ و این نمایش نامه تکرار می شود، شاید بخاطر اینکه ما به صدا و سیما اعتراضی نمی کنیم. 

آخر مذهبی ها هم ناراحت می شوند، غصه می خورند، گاهی نمی بخشند و حتی شاید توی این موقعیت قهر کنند و برای همیشه با طرف مقابل حرف نزنند و او را از زندگی شان بیرون کنند. اما سریال های تلویزیون به مسخره ترین شکل ممکن سعی در تقدس شخصیت ها دارد. الان این دختر که به همین راحتی و با یک نفس عمیق کسی که به او تهمت زده را بخشید در فیلم فرزند شهید است. درست. اما حتی اگر خود شهید هم بود تو ی این موقعیت ناراحت می شد و ممکن بود آیفون را محکم بکوبد یا حتی بد و بیراه بگوید. 

زیادی بیراه می رویم وقتی رفتم سخنرانی کاندید محبوبم و دیدم روی بلاکارد نوشته اند: روح شهید "بهشتی" آمد ناراحت شدم به خودم لرزیدم. باز هم مقدس سازی؟ چرا؟ مگر چه ایرادی دارد آدم های مذهبی، آدم باشند و جایز الخطا؟ آیا اگر در موقعیت آن سریال دختر شهید داد میزد و به شخص پشت آیفون فحش میداد، دیگر دختر خوبی نبود؟ به کجا داریم می رویم؟ مگر قرار است یک عده فرشته مذهبی باشند؟ عجیب است! من در سخنرانی کاندیدم به کنار دستیم گفتم:

کاش آن بلاکارد را پایین بیاورند و از کاندیدشان بخواهند آنقدر خوب باشد که خودش یک مثال برای آبندگان باشد نه اینکه او را یک کپی از گذشتگان بخواهند. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۴
محدثه ..

بهار که می آید باغچه ها گل می کنند، می شکفند و بوی خوش حیات توی حیاط خانه مان می پیچد. امسال اما تمام باغچه مان را از نو کاشتیم. گل های تازه، رز، میمون، کاکتوس و ... توی حیاط غوغا کرده اند. فقط هم گل کاشته ایم شاید ارتفاع باغچه و قد آن بیشتر از 30 سانتی متر نشود ولی همین گل ها کوتاه چه رقصی می کنند وسط باغچه، مخصوصا اگر باد بیاید و جیرجیرک آواز بخواند. 

باغچه خانه مان زیادی منظم شده، هر راسته سه رنگ مختلف دارد. فاصله هر گل با گل بعدی حدودا سی سانت است. در کناره های باغچه  گل رز کاشته ایم. خاک باغچه زیر و رو شده و مرتب است. زیر بوته های گل شاخه هایی است که نیفتند یا نشکنند. تنها عنصر نازیبای باغچه همین نظم است که آن به بوفه ها تزیینی توی پذیرایی خانه تبدیل کرده است. باغچه که نباید اینقدر اتوکشیده باشد. باید یک گل از بقیه آن ها بلندتر باشد. یک بوته بیفتد روی ساقه درخت کناری و از آن بالا برود. گل میمون گاهی کنار رز باشد گاهی کنار سنبل. در یک راسته زرد باشد و بنفش و در راسته دیگر قرمز باشد با سفید. اصلا کاکتوس که نباید یکی این طرف باغچه باشد دیگری به قرینه آن، طرف دیگر باغچه! بلکه کاکتوس باید همینطور بی هدف کاشته شود. اصلا باید هر دو تای آنها یکطرف باشند. چه ایرادی دارد؟ باغچه است دیگر. باید طبیعی باشد. گاهی زیبایی یک چیز به طبیعی بودن آن است. به آنکه نظمش یک جور بی نظمی پنهان داشته باشد. به اینکه مثل خودِ خودِ زندگی باشد. توی زندگی که همه چیز سر جای خودش نیست. هست؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۰
محدثه ..

دیروز همسرم از من پرسید: از اینکه ازدواج کردی راضی هستی؟

 عجب سوالی! چطور میتوان به این سوال جواب داد. مگر میتوان عشق را گذاشت روی کفه ترازو و رنج را در کفه دیگر. مگر میتوان دوست داشتن را سبک سنگین کرد؟! وقتی دارم عکسهایت را نگاه میکنم و دلم قنج می رود برای لبخندت، برای عشقی که توی نگاهت موج میزند، حتی برای شکمت که این روزها حسابی باد کرده است را چطور مقایسه کنم با آن لحظه ای که حرف هم را نمی فهمیم، مدام سوء تفاهم جدید ایجاد می کنیم و در آخر خواب تنها نعمتی است که مرا از نو می سازد. چطور میتوان آن لحظه ای که " دوستت دارم" گفتنت بال پرواز به من می دهد را با لحظه ای مقایسه کنم که بهم تکه می اندازیم و انگار فرسنگ ها از هم دوریم و هفت پشت با هم غریبه ایم که این چنین غم در چهره هم می کاریم. چطور میتوانم آن لحظه ای که داریم به گسترش خانواده و روزی که "بهار"مان بیاید فکر میکنیم را مقایسه کنم با روزی که پدر و مادرهایمان را موجب تحریک حسادت هم میکنیم و در آتش خشم می سوزیم.  نه همسرم!

هرگز و هیچ گاه مقایسه نخواهم کرد. آن لحظه که تب "دوستت دارم" کردم را هرگز با لحظات یخ و سرد سوء تفاهم مان مقایسه نمی کنم و در کفه های جداگانه نمی سنجم.

من تو را دوست دارم و گاه زبان تو را نمی فهمم، درکت نمیکنم و هر جمله ای که می گویم سوء تفاهم را بیشتر می کند اما بگذر همسرم، از سوالت بگذر. بگذار این را بگویم ازدواج یک خانه است گاه توی خانه دعواست گاه صلح؛ گاه خنده گاه گریه؛ گاه نعمت گاه بلا؛ گاه بی پولی و گاه وفور نعمت؛ با این وجود خانه تنها جایی است که آدم در آن احساس امنیت می کند، احساس آرامش می کند، که در آن پناه می گیرد. خانه آدم تنها جایی است که انسان خودش است و خیلی خیلی راحت است. خب ازدواج هم خانه ی خود آدم است. نیست؟!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۲
محدثه ..